یه بنده خدا مسیج داده که لطفاً اگه میشه یه وقت بذارید برای دیدار . یه گوشه از ذهنم با خودش فکر کرد میشه تفنّنی رفت و دیدش . یه گوشه از ذهنم هم وقتی به عقبه ی قصه بیشتر فکر کرد، اسهال گرفت . حوصله ندارم آدمهای خیلی جدید رو به زندگی م راه بدم و وقت بذارم برای شناختن و فهمیدن و فهموندن و فهمانده شدن و هزار قصه ی دیگه که یه سرش به یه آدم دیگه و قصه هاش گره میخوره. کلا این روزها خیلی بیشتر از قبل، فقط روابطِ مبتنی بر فعالیتهایی که دوست دارم، برام جالبند منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

sRainboShop ترازو دانلود تحقیق موزیک فیلم دانلود "رها شده از قفس"