روزی در سکوت بار سفر میبندم

با باد همسفر میشوم

و رو به مقصدی نا معلوم از این تاریکستان میروم

شاید در کوچه پس کوچه های نا کجا آباد

در تکه های آیینه ای شکسته

خودم را پیدا کردم

که برای خودم آغوش گشوده

کوله بارم را زمین میگذارم و در آغوشش میکشم

افسوس که وقت رفتنم عزیزی بدرقه ام نخواهد

کرد و چه غم انگیز فراموش میشوم

همچو برگ که روزی زینت درخت بود

و اما کمی بعد زیر دست و پا یا در دست باد آواره

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر18 دنیای بازی ای کاش کلاغه برسه به خونش !!!!! انجمن نیوز نمایندگی لباس راحتی پولات ییلدیز سرمایه گذاری مهر رضا